- کله پکا
کنایه از: مردگان
معنی کله پکا - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شغل و عمل کله پز، مکانی که در آن کله و پاچۀ گوسفند را می پزند و می فروشند
(تُ)
لغت نامه دهخدا
آنکه کله های حیوانات مثل کلۀ گوسفند و مثل آن را پخته می فروخته باشد. (آنندراج). کسی که کله و پاچه و شکنبۀ حیوانات را می پزد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه کله و پاچه و شکنبه از حیوانات (مانند گوسفند) را پزد و فروشد. (فرهنگ فارسی معین). روّاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرا کله پز کرده بی دست و پا
خبر نیست از پا و از سر مرا.
طاهر وحید (از آنندراج).
- امثال:
کله پز برخاست (یا پاشد) سگ جاش نشست، یعنی بدتری جای بدی را گرفت و به مزاح با هر آنکه بعداز برخاستن کسی، بر جای وی نشیند گویند. (امثال و حکم ص 1231)
مرا کله پز کرده بی دست و پا
خبر نیست از پا و از سر مرا.
طاهر وحید (از آنندراج).
- امثال:
کله پز برخاست (یا پاشد) سگ جاش نشست، یعنی بدتری جای بدی را گرفت و به مزاح با هر آنکه بعداز برخاستن کسی، بر جای وی نشیند گویند. (امثال و حکم ص 1231)
دهی است از دهستان صفائیۀ بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. دشت و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
(کُ لِ کِ)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گیلان است که در بخش گیلان شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام رودخانه ای است که به بحر خزر ریزد و محل ّ صید ماهی باشد
(تَ شِ)
لغت نامه دهخدا
زنی سخت بی شرم و زبان دراز و جهوریهالصوت. صفتی است دختران و زنان درشت خوی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
(کُ لِ سَ)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اسالم است که در بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع است و 514 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
(کَ لِ پُ تِ)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کلیایی است که در بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
(کَلْ لَ / لِ)
لغت نامه دهخدا
آدمی که حالش بهم خورده و از حال طبیعی خارج شده و در حقیقت سرش را به جای پایش گذاشته باشد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). رجوع به کله پا شدن شود
آنکه کله و پاچه و شکنبه از حیوانات (مانند گوسفند) را پزد و فروشد: (مرا کله پز کرده بیدست و پا خبر نیست از پاو از سر مرا)، (طاهر وحید)
آدمی که حالش بهم خورده و از حال طبیعی خارج شده و در حقیقت سرش را بجای پایش گذاشته باشد
نوعی راه رفتن که شخص به اشیای روبرو و زیر پایش بی توجه باشد
حلقه ی بالای زنگوله که زنجیر از آن عبور کند، قسمتی از جعبه
موجودی خیالی برای ترساندن بچه ها
نوک درخت، فرق سر
راه ویژه ای که پیوسته احشام از آن عبور کنند، مقامی پایه ای در آوازهای چهارگانه ی موسیقی کتول و استرآباد
قله ای به ارتفاع ۳۰۸۲ متر نزدیک شاه علمدار کلاردشت، نام دهکده ای از کلارستاق نوشهر
آهوی نر –شوکای نر
از انواع دیگ
جوی آب، آب راهه، آب راهه ی بین منازل
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
توله سگ
گیاهی شبیه اسفناج که در آش ریزند، گیاه سلف
روستایی در حوزه ی شهرستان سوادکوه
جنگل واقع در انتهای زمین شالیزاری که معنای پشت کاله را
سر و رو، سر و محدوده ی آن سر و گردن
ضیافتی سرورآمیز، که پس از بله گرفتن در خواستگاری از طرف خانواده
از بازی های مردم کوه نشین استتعداد بازیکنان معمولا بیش از
لی لی بازی